فریب
...
شاید شایسته عشق تو نباشم
مرا ملامت مکن ــ
تو، امید ها و ارزوهایم را
به فریب پاسخ گفتی

و هماره خواهم گفت ظلم روا داشتی ام
نمی خواهم بگویم: چون مار حیله گری
تو تنها بیشتر وقتها
دلت را به عشق ها و خاطره های تازه می سپاری
دلت را که مجذوب لحظه هاست
و محبوب های بسیار دارد
هنوز قلبت به تمامی در گرو کسی نیست
اما این نمی تواند تسلای خاطرم باشد
ان روزهای که عاشق هم بودیم
می شد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت، روزی بوسه وداع را
از لبان مهربانت ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارت بیابان های بی اب
قطره ها، عطشم را فرو نمی نشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادنش نهراساندت
اما...یک زن نمی تواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانه ترین لحظه ها نیز
خاطره ها عذابت می دهند
و حس ندامت ازارت می کند
و ان هنگام که جهان فرومایه
نام مرا به سخره گیرد و نفرینم کند
تو در تلاشی که حامیم باشی
تا در این ترحم جنایت بار
اسیر فریبی دوباره نشوی!


(میخائیل یوریویچ لرمانتف)