عید نوروز بر همگان مبارک

 

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را زدر خانه براندیم
هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم

من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم
ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

اخوان ثالث

لینک تلگرام

شبا هنگام به سوی تو آمدم

دوستت دارم که
چنین
دیوانه‌وار و نجوا کنان
شباهنگام به سوی تو آمدم
که دوستت دارم
و تا فراموشم نتوانی کرد
روانت را با خود بردم
با من است
روان تو
هم اکنون
برای من است
به تمامی
در خوشی‌ها
و
ناخوشی‌ها
و
هیچ فرشته‌ای
نخواهد توانست
تو را از
عشق سرکش و سوزان من
رهایی بخشد

 

هرمان هسه

لینک تلگرام

امید


گاهی چنان ..
دراین شبِ تب کرده ی عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود !
 که مَرد اندیشه می کند ؛
شب را گذار نیست !
اما به چشم های تو
ای چشمه ی امید
   شب پایدارنیست ....

ابتهاج

لینک تلگرام

خانه به دوش

خانه به دوش ِ فنا در شب طوفانی ام
داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام
همسفر بادها، رفته ام از یادها
فاصله ای نیست تا لحظه ویرانی ام
خوب، نه آن گونه خوب، تا به بهشتم بری
بد، نه بدانگونه بد، تا که بسوزانی ام
سایه اهریمن است یا شبحی از من است
این که نفس می کشد در من پنهانی ام
کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد
آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام
در شب غربت مپرس حال خراب مرا
یکسره طوفانی ام، یکسره بارانی ام

محمد رضا ترکی

انگل

چند اتفاقات دست بدست هم داد تا من کمی در باره مفهوم انگل! عمیق تر فکر کنم یکی از اتفاقات برنده اسکار امسال بود با فیلم خیره کننده اش استارت این موضوع را در ذهنم زد و دومین عامل شیوع ویروس کرنا که ماهیت و چهره خیلی از این افراد سوجو را نشان داد که پشت ماسک همشهری و هموطن و لبخندهای کثیف پنهان شده اند.بر گردیم به موضع انگل. بنا به تعریف انگل موجودی است که برای بقای خود باید به میزبانی وصل شود  و از آن ارتزاق نماید! این واژه بسیار بسیار آشنا هست! دوس دارم این واژه رو بسط دهم و اینگونه باز تعریفشم کنم هر موجودی که برای هدفی خاص به موجود دیگر وابسته باشد!حال این ارتباط می تواند عاطفی باشد یا مالی یا روحی و روانی! اگر کمی به اطراف خود نگاه کنیم نمونه نوعی فراوانی موجود است. برای مثال اون کاسبی که ماسک ۴ هزاری رو خریده و احتکار کرده تا به قیمت بالا بفروشه انگل هست کسی که دلار می خرد به امید گرانی و خوشحال از تشخیص درست زمان خرید و سرخوش از سود کثیف، انگل هست در این شرایط حاد اجتماعی که هر کسی در توان خود باید کمک کند ولی به هم نوع به عنوان پلکان ترقی نگاه کردند نگاه انگل گونه و شاید پستر هم باشه چون انگل در پی حفظ میزبان هست ولی اینها از انگل هم بدتر هستن!چیزی که این موضوع رو جالب تر می کند به قدمت تاریخ این مملکت می باشد برای مثال عرض کنم احمد شاه قاجار یکی از بزرگترین عاملان مرگ و میر ناشی از قحطی ۱۳۰۰ هست که بنا به روایت تاریخ ۱۰ میلیون نفر فوت شدند چون جناب پادشاهاه شنید گندم کمیاب شده دستور خرید و احتکار گندم رو داد! یا وثوق الدوله که کشور را تو قرارداد ۱۹۰۹ به انگلیس فروخت و عقب تر بریم پادشاهان ساسانی که در تاریخ با تاسف اعلام می کنن که زمان فتح ایران به دست اعراب ۴۰ روز ۴۰ بار شتر از کاخ تیسفون به مدینه طلا و سکه بردن!کسی نیست بگوید این همه طلا از کجا آنجا جمع شده بود جز دسترنج مردم بدبخت این مملکت بود!مردم ما حافظه تاریخی ندارن زود فراموش می کنند. چرا ما اجازه می دهیم این گونه افراد در این کشور رشد کنند و برای خود اسم و رسمی در بیارند؟ چرا جان خسته و رنجور و این مادر پیر که دیگر خونی برای نوشیدن ندارد و استخوانهایش رمقی ندارند هم توسط این انگل ها آسوده رها نمی شود!

خبرت خرابتر کرد

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی

تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی

در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

باغ- نادر نادرپور

کافی نبود و نیست هزاران هزار سال

تا بازگو کند

آن لحظه گریخته جاودانه را

آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی

آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم

در باغ شهر ما

در نور بامداد زمستان شهر ما

شهری که زادگاه من و زادگاه توست

شهری به روی خاک

خاکی که در میان کوکب ستاره ایست

بخشی از یک کتاب


در سراسر تاریخ مکتوب و شاید از پایان عصر نوسنگی، سه گونه آدم در دنیا بوده اند: بالا، متوسط، پایین..که هدف های این سه گروه کاملا سازش ناپذیر است.

هدف طبقه بالا، این است که سر جای خود بماند. هدف طبقه متوسط، این است که جای خود را با طبقه بالا عوض کند. هدف طبقه پایین زمانی که هدفی داشته باشد، این است که تمایزات را در هم شکسته و جامعه ای بیافریند که در آن همه انسان ها برابر باشند. خصلت پایدار طبقه پایین این است که خرکاری چنان از پا درش می آورد که جز به تناوب، از آنچه بیرون از زندگی روزمره است آگاهی ندارد.

جورج اورول / ۱۹۸۴


ترجمه: نورآبادی ، موحدی زاد