آه
هر ترانه
تالابی است
از عشق.
هر ستاره
تالابی است
از زمان.
زمان
بسته در یک گره.
هر آه
تالابی است
از یک فریاد.
#فدریکو_گارسیا_لورکا
هر ترانه
تالابی است
از عشق.
هر ستاره
تالابی است
از زمان.
زمان
بسته در یک گره.
هر آه
تالابی است
از یک فریاد.
#فدریکو_گارسیا_لورکا
بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ...
اما ...در همه چیزی رازی نیست...
گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست...
سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت...
#مارگوت_بیکل
لینک تلگرام
وقتی زمان تراکم اندوهیست
و لحظه لحظه گلویت را میفشارد
وقتی که چشمهایت در گودنای حفره رخسارت تاب میخورد.
آه
این آدمی چگونه جهان را به دوزخی تبدیل میکند
از یاد میبرم تمام شعرهای عالم را
و از گلویم آوایی چون دود برمیآید.
با وسعت کویر نگاهم رها شدهست
و مثل ماسه تنت را میبینم
که آرام و ذره ذره میکاهد و به باد میرود.
از سایهات که در نفس نور میجنبد
آوای استخوانهایت در چارسوی عالم میپیچد
و سرنوشتات
از سرزمین خستهات آنسوتر
بر نیمی از تمام زمین خانه میکند.
این سرنوشت کیست
و ز سینه کدام جهنم وزیده است؟
از هر طرف که میروی
آشفته بازمیآیی
و خویشتن را در مییابی.
مائیم و این زمانه
و دیگر کجای عالم را باید شکافت؟
دانندهای نبود و گشایندهای نبود
جز دستهایت از همه آفتاب
بر رازهای دایمیات
تابندهای نبود.
تاریک مانده است زمانت
و اندیشهات به دایره بام و شام
درمانده است و راه به جایی نمیبرد.
#محمد_مختاری
هذیانم را دنبال میکنم، اتاقها، خیابانها
کورمالکورمال بهدرون راهروهای زمان میروم
از پلّهها بالا میروم و پایین میآیم
بیآنکه تکان بخورم با دست دیوارها را میجویم
به نقطهی آغاز بازمیگردم
چهرهی تو را میجویم
به میان کوچههای هستیام میروم
در زیر آفتابی بیزمان
و در کنار من
تو چون درختی راه میروی
تو چون رودی راه میروی
تو چون سنبلهی گندم در دستهای من رشد میکنی
تو چون سنجابی در دستهای من میلرزی
تو چون هزاران پرنده میپریخندهی تو بر من میپاشد
سرِ تو چون ستارهی کوچکیست در دستهای من
آنگاه که تو لبخندزنان نارنج میخوری
جهان دوباره سبز میشود
جهان دگرگون میشود…