داوری

یادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفش‌هامان کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدان‌های جنگ طبقات را پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می‌دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می‌کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌کند.
آه، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!

برتولت برشت

ریسمان پاره-برتولت برشت


ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد
دوباره دوام می آورد
اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است
شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت

لینک تلگرام

شعری از برتولت برشت



تمامی آن شبی که تو نیامدی
خواب به چشمانم نیامد،بارها جلوی درگاه رفتم
باران می بارید و دوباره برمی گشتم
آن وقت ها نمی دانستم، اما حالا می دانم 

 آن شب هم،همه چیز به قرار شب های بعدی می شد

که تو هرگز نیامدی و خواب به چشمانم نیامد
و دیگر انگار چشم انتظارم هم نبودم
اما بارها جلوی درگاه میرفتم
چون باران می بارید و هوا خنک بود
اما بعد از آن ،شبها و حتی سالها بعد
وقتی باران می بارید جلوی درگاه ،در باد می شنیدم
صدای قدم های و آوایت را
وگریه ات جایی در کنج سرد
زیرا نمی توانستی به درون آیی
برای همین ،شب بارها از خواب می پریدم
جلوی درگاه می رفتم و بازش می گذاشتم
و می گذاشتم هر که موطنی نداشت به درون بیاید
گدایان،روسپیان،واماندگان و
همه جور آدمی می آمدند زیر سقفم
اکنون از آن شبها سالها گذشته 
و هنوز باران می بارد و باد می آید
اکنون حتی اگر که تو شبی کنارم بیایی
می دانم دیگر نه تو را،نه صدایت را
و نه چهرهات را نخواهم شناخت
از آن رو که دگرگون شده اند
ولی هنوز هم صدای قدم هایی
در باد می شنوم و هق هق گریه ای در باران
و کسی که می خواهد به درون بیاید
هر چند دلبندم،در آن زمان تو نیامدی ،وآن که انتظار می کشید هم من بودم
باز هم دلم می خواهد بیرون،جلوی درگاه بروم
ولی بیدار نمی شوم،بیرون نمی روم
نگاه نمی کنم و تنابنده ای هم به خانه ام نمی آید دیگر

 

(برتولت برشت)