از آسمان بی نصیب است مرغی که بالی ندارد

کنج قفس نیز زیباست او را که حالی ندارد

هرگز نپرسیده از خود خورشید آنسو چه رنگ است

وقتی که چیزی ندیده است دیگر سوالی ندارد

کمتر بگو از پریدن او نیز می داند این را

پرواز زیباست آری- اما مجالی ندارد

مرغی که برگشت می گفت: اینجا بمان آی خوشبخت

آن آسمان که گفتند یک جای خالی ندارد

یک قرن، یک سال، یک روز تکرار خوابی بلند است

آنجا که خورشید مرده است سالی و ماهی ندارد