پیش از تو-نزار قبانی
تقدیم به د. الف می دانی هنوز یاد تو مرا به سرفه های ممتد می اندازد می دانم روزی این شعر ها را خواهی دید ولی به چه فکر خواهی کرد را نمی دانم فقط می دانم که تو همیشه بخشی از من و من بخشی از تو خواهم بود
در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمیامدم
- هرچند از الماس گران بودند -
و از شعاری که میگفت:
ما زمان را میسازیم.
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اَند
که وقت را میسازند
و طرحِ زمان را میریزند.
*
وقتی بر سر قرارمان میامدم
در لندن
یا پاریس
یا ونیز
یا بر کرانة کارائیب
آن وقت
زمان شکل نداشت
روزها بی نام بودند
و تاریخ اصلاً نبود.
تاریخ
تنها کاغذی سپید بود
که رویش مینگاشتی
هر وقت
و هرچه میخواستی!
*
وقتی تو را میپوشیدم
با بالاپوشی از باران
زمان
به اندازة تو میشد
گاهی
به شکل گامهای کوچکت
چندی
به شکل انگشتانت
انگشتریهایت
یا گوشوارة اسپانیایی ات
گاهی هم
به هیأت بُهت
و اندازة جنون من.
*
پیش از آنکه دلبرم شوی
تقویمها بودند
برای شمارش تاریخ:
تقویم هندوها
تقویم چینیها
تقویم ایرانی
تقویم مصریان.
*
پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.
*
مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.
*
نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت
و نورسیدگیت را
که تو زنی
از سلسلة گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.
*
زمستان لندن مرا آموخت
زرد را دوست بدارم
و همگنانش را
و به شوق آیم
از شکست رنگ زیبایت
آرامش شیرینت
پیراهن سیاه مراکشی ات
و چشمانت
که از سؤال شاعرانه
سرشارند.
*
در زمستان لندن
صدای تو
کلام من
و قاصد عشق
خاکستری است.
*
چرا یکشنبه
وقتی دستانِ من و تو
پلی میسازند
ناگاه
ناقوس کلیساها
طنین میندازند؟
*
نمیتوان کوکت کرد
تعریفت کرد
تصنیفت کرد
تصویرت کرد
- چون زنان دیگر -
که تو
پروانه ای افسانه ای هستی
و خارج از زمان
در پروازی.
*
ساعتهای گرانی
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.
- نزار قبانی؛ ترجمة موسی بیدج
یش از چشمان تو، تاریخی نبود
در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمیامدم
- هرچند از الماس گران بودند -
و از شعاری که میگفت:
ما زمان را میسازیم.
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اَند
که وقت را میسازند
و طرحِ زمان را میریزند.
*
وقتی بر سر قرارمان میامدم
در لندن
یا پاریس
یا ونیز
یا بر کرانة کارائیب
آن وقت
زمان شکل نداشت
روزها بی نام بودند
و تاریخ اصلاً نبود.
تاریخ
تنها کاغذی سپید بود
که رویش مینگاشتی
هر وقت
و هرچه میخواستی!
*
وقتی تو را میپوشیدم
با بالاپوشی از باران
زمان
به اندازة تو میشد
گاهی
به شکل گامهای کوچکت
چندی
به شکل انگشتانت
انگشتریهایت
یا گوشوارة اسپانیایی ات
گاهی هم
به هیأت بُهت
و اندازة جنون من.
*
پیش از آنکه دلبرم شوی
تقویمها بودند
برای شمارش تاریخ:
تقویم هندوها
تقویم چینیها
تقویم ایرانی
تقویم مصریان.
*
پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.
*
مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.
*
نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت
و نورسیدگیت را
که تو زنی
از سلسلة گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.
*
زمستان لندن مرا آموخت
زرد را دوست بدارم
و همگنانش را
و به شوق آیم
از شکست رنگ زیبایت
آرامش شیرینت
پیراهن سیاه مراکشی ات
و چشمانت
که از سؤال شاعرانه
سرشارند.
*
در زمستان لندن
صدای تو
کلام من
و قاصد عشق
خاکستری است.
*
چرا یکشنبه
وقتی دستانِ من و تو
پلی میسازند
ناگاه
ناقوس کلیساها
طنین میندازند؟
*
نمیتوان کوکت کرد
تعریفت کرد
تصنیفت کرد
تصویرت کرد
- چون زنان دیگر -
که تو
پروانه ای افسانه ای هستی
و خارج از زمان
در پروازی.
*
ساعتهای گرانی
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.
- نزار قبانی؛ ترجمة موسی بیدج
+ نوشته شده در جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۱ ساعت 12:50 توسط شاهد عینی
|