گمشده در مه
گاهی که صدایم را در باد می پیچیدم
و عقده هایم را در گلو می فشردم
تو را می دیدم
فرشته ای که با لباسی سپید
در ازدحام نور
گم می شد
پس در امتداد جاده می دویدم
و نام تو را
که نمی دانم چه بود
فریاد می کردم
و تو
آرام آرام
با تنی که مه می گرفت
گم می شدی
و من هم...
آه
چندیست باد نیامده
آخر قصه را فراموش کرده ام.
#محمد_احمدی
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ ساعت 16:6 توسط شاهد عینی
|