گاهی که صدایم را در باد می پیچیدم 
و عقده هایم را در گلو می فشردم 
تو را می دیدم 
فرشته ای  که با لباسی سپید 
در ازدحام نور 
گم می شد 
پس در امتداد جاده می دویدم 
و نام تو را 
که نمی دانم چه بود 
  فریاد می کردم 
و تو 
آرام آرام 
با تنی که مه می گرفت 
گم می شدی 
و من هم... 
آه 
چندیست باد نیامده 
آخر قصه را فراموش کرده ام. 
  
#محمد_احمدی

لینک تلگرام