هبوط-صمد جامی
موج برمی داری در هوای دم کرده اتاق
باد می شوی و می پیچی دور گردنم
مثل موهای بیست و چند سالگیت
و بعد بوی دریا می آید
و قایقهای شکسته را تف می کند روی صورتم
و صندلی که قایق می شود
و قایق غرق می شود در چشمهای تو
و لشگری از اشاره ها و لبان بیداریان
پهلو می گیرند در سپیدی کاغذ
و در سپیدی محزون دندانهای بچه شیطان برق می زند
و تخته سیبی که از چشمهای تو رسته است
و من که آهسته آهسته هبوط می کنم
به قعر تاریخ
به قعر تارهای عنکبوت
و جرز دیوار
کنار خاطرات
خودم و تو که دیگر نیستی
(صمد جامی 1382-1358)
+ نوشته شده در سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 1:14 توسط شاهد عینی
|