موج برمی داری در هوای دم کرده اتاق

باد می شوی و می پیچی دور گردنم

مثل موهای بیست و چند سالگیت

و بعد بوی دریا می آید

و قایقهای شکسته را تف می کند روی صورتم

و صندلی که قایق می شود

و قایق غرق می شود در چشمهای تو

و لشگری از اشاره ها و لبان بیداریان

پهلو می گیرند در سپیدی کاغذ

و در سپیدی محزون دندانهای بچه شیطان برق می زند

و تخته سیبی که از چشمهای تو رسته است

و من که آهسته آهسته هبوط می کنم

به قعر تاریخ

به قعر تارهای عنکبوت

و جرز دیوار 

کنار خاطرات

خودم و تو که دیگر نیستی


(صمد جامی 1382-1358)