كلام مقدس

ديگر نه آفتابي بر چهره داريم
و نه كليدي در جيب
كه درهاي برف را باز كنيم و
آفتاب را به خانه ببريم
نه ديگر به چشم مي آييم
و نه هيچ كس صدايمان مي كند
شب كه مي شود
 چراغ را از اتاق مي گيرند
و شب نوشته اي تا ابد
ناخوانده مي ماند
اينها را گفتم كه چيزي بگويم و بعد رهايتان كنم
مي خواهم بگويم:
سرمان كلاه رفته است.

(هيوا مسيح)