در پاریس می میرم ، در کولاک باران
به روزی که هم اکنون نیز در خاطر من است
در پاریس می میرم و این آزارم نمی دهد
حتم در پنجشنبه روزی چون امروز ، در خزانی .
پنج شنبه خواهد بود چرا که امروز نیز پنج شنبه است
و همین حالا هم که دارم این سطرها را می نویسم
شانه هایم را به دست مصیبت سپرده ام .
هیچ گاه چون امروز چنین راه خود را کج نکرده ام
و سفرم را
در راه هایی که در آن تنهای تنهایم ، چنین در پیش نگرفته ام .
سزار وایه خو مرده است . گرفتندش !
و با آن که کاری به کارشان نداشت
همگی با ترکه و طناب به تنش کوفتند .
شهود واقعه به قرار ذیل اند :
پنچ شنبه ها ، استخوان شانه ها ، تنهایی ، باران و جاده ها .

سزار وایه خو
برگردان:محمدرضا فرزاد