سر درگمم
مثل اولین قطره باران
که نمی داند
کجا خودش را به تن تشنه خاک برساند
مثل موج
که نمی داند
کجای ساحل
خودش را به پای کدام دلسوخته بکوبد
شاید اندکی از غمش را با خود به سینه دریا بکشد
سر درگمم
مثل دریا
که نمی داند بزرگ ترین ماهی ش را سهم کدام تور کند
که ماهیگیرش
دیشب تا سپیده
دست به دامان خدا بوده
تا فردا
دست به دامان ناکسی نشود
سردرگمم و نمی دانم
چه کسی کجای جهان زانو بریده
در انتظار دستی ست
که دستش را بگیرد
وقتی من دست هایم را در جیبم فرو برده ام
سردرگمم و نمی دانم
قرص نان کپک زده اینجا چه می کند
وقتی مادری در سرزمینی دور دست
دست های کودک گرسنه اش را می فشارد
ناله اش به سقف آسمان می رسد
دستش اما به هیچ !
سردرگمم
و نمی دانم
چرا فرشته ها سکوت می کنند !

محمد افندیده