برف های سپید- یوگنی یفتوشنکو
برفهای سپید میبارند
انگار سر میخورند روی رشتههای باریک
زیستن و زیستن تا همیشه در جهان
ممکن نیست.
ارواح کسانی
در دور دست محو میشوند
انگار برفهای سپید
به آسمان میروند از زمین
برفهای سپید میآیند
و من نیز میروم
در من افسوس مرگ نیست
و در انتظار جاودانگی نیستم
معجزه را باور ندارم.
برف نیستم،ستاره نیستم
و بار دیگر نخواهد بود
هرگز، هرگز.
من فکر میکنم گنهکارم
اما مگر که بودهام؟
و در شتاب زندگی
بیش از زندگی چه چیزی را دوست داشتهام؟
روسیه را دوست داشتهام
با تمام وجودم
رودهایش را هنگام طغیان
و هنگام آرمیدن زیر یخها
روح خانههای چوبی روستایی
روح کاجستانها
استینکو و پوشکینش را
پیرمردهایش را
زندگی اگر شیرین نباشد
افسوس نمیخورم
من برای روسیه زندگی میکنم
بگذار عمرم به آشفتگی بگذرد.
و با امید جان میدهم
(لبریز از هیجانهای پنهان)
حتی اگر نقش کوچکی کشیدهام
به روسیه کمک کردهام.
بگذار فراموشم کند به آسانی
اما جاودانه بماند
تا ابد، تا ابد
برفهای سپید میبارند
مثل همیشه
مثل زمان پوشکین، استینکو
و مثل روزهای پس از من.
برفهای سنگین میبارند
بر نقش گامها
بر رنجهای روشن
هم رنجهای دیگران، هم رنجهای من...
جاودانگی ممکن نیست،
ولی امید من این است:
تا روسیه برجاست
من ادامه خواهم داشت.
انگار سر میخورند روی رشتههای باریک
زیستن و زیستن تا همیشه در جهان
ممکن نیست.
ارواح کسانی
در دور دست محو میشوند
انگار برفهای سپید
به آسمان میروند از زمین
برفهای سپید میآیند
و من نیز میروم
در من افسوس مرگ نیست
و در انتظار جاودانگی نیستم
معجزه را باور ندارم.
برف نیستم،ستاره نیستم
و بار دیگر نخواهد بود
هرگز، هرگز.
من فکر میکنم گنهکارم
اما مگر که بودهام؟
و در شتاب زندگی
بیش از زندگی چه چیزی را دوست داشتهام؟
روسیه را دوست داشتهام
با تمام وجودم
رودهایش را هنگام طغیان
و هنگام آرمیدن زیر یخها
روح خانههای چوبی روستایی
روح کاجستانها
استینکو و پوشکینش را
پیرمردهایش را
زندگی اگر شیرین نباشد
افسوس نمیخورم
من برای روسیه زندگی میکنم
بگذار عمرم به آشفتگی بگذرد.
و با امید جان میدهم
(لبریز از هیجانهای پنهان)
حتی اگر نقش کوچکی کشیدهام
به روسیه کمک کردهام.
بگذار فراموشم کند به آسانی
اما جاودانه بماند
تا ابد، تا ابد
برفهای سپید میبارند
مثل همیشه
مثل زمان پوشکین، استینکو
و مثل روزهای پس از من.
برفهای سنگین میبارند
بر نقش گامها
بر رنجهای روشن
هم رنجهای دیگران، هم رنجهای من...
جاودانگی ممکن نیست،
ولی امید من این است:
تا روسیه برجاست
من ادامه خواهم داشت.
1955
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 11:8 توسط شاهد عینی
|