فال قهوه

زن نشست

و چشم هایش

سرشار از ترس

نگاهش به فنجان واژگونه ام

افتاد

گفت : پسرم نترس

عشق از آن تو و

سرنوشت توست

پسرم

هركس به راه محبوبش بمیرد

در شمار شهیدان است .

و فنجان تو

دنیایی ست سرشار از وحشت

و زندگی ات ، سفرها و جنگ ها ست .

چه بسیار عاشق می شوی

و بسیار می میری

بر تمام زنان زمین

دل می بازی

و برمی گردی   چون

پادشاهی شكست

خورده

پسرم ، در زندگی ات

زنی است

با چشمانی شكوهمند

لبانش خوشه های انگور

لبخنندش موسیقی و گل

ولی آسمان تو بارانی

و راه تو بسته

پسرم ، محبوب تو در كاخی  در بسته خواب است

كاخی بزرگ

كه سگ ها و سرباز ها

نگهبانی اش می كنند

شاهزاده ی قلب تو

خوابیده

هركس به اتاقش

وارد شود

یا خواستگاری اش كند

یا از پرچین باغش بگذرد

ناپدید می شود

پسرم ،

هركس گیسوانش ر ا بگشاید

ناپدید ، ناپدید می شود

پسرم طالع بسیار دیده ام

فال بسیار گرفته ام

هرگز ندیده

و نخوانده ام

فنجانی چون فنجان تو

و اندوهی شبیه اندوه تو

سرنوشت تو

سفر در عشق

و راه بر لبه ی تیز خنجر هاست

چون صدف تنهایی

و چون بید

در غم و اندوه

سرنوشت تو

بی بادبانی در دریای عشق

كه هزاران بار

عاشق می شوی

و هزاران بار برمی گردی

 چون پادشاهی مخلوع .

(نزار قبانی)