در بندر آبی چشمانت-نزار قبانی
در بند آبي چشمانت
باران رنگ هاي آهنگين مي وزد،
خورشيد و بادبان هاي خيره كننده
سفر خود را در بي نهايت تصوير مي كنند
در بند آبي چشمانت
پنجره اي گشوده به دريا،
و پرنده هايي در دور دست
به جستجوي سرزمين هاي به دنيا نيامده
در بندر آبي چشمانت
برف در تابستان مي آيد.
كشتي هايي با بار فيروزه
كه دريا را در خود غرقه مي سازند
بي آن كه خود غرق شوند
در بند آبي چشمانت
بر صخره هاي پراكنده مي دوم چون كودكي
عطر دريا را به درون مي كشم
و خسته باز مي گردم چون پرنده اي
در بندر آبي چشمانت
سنگها آواز شبانه مي خوانند
در كتاب بسته چشمانت
چه كسي هزار شعر پنهان كرده است؟
اي كاش اي كاش دريانوردي بودم
اي كاش قايقي داشتم
تا هر شامگاه در بند آبي چشمانت
بادبان بر افروزم
(نزار قبانی)
+ نوشته شده در جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:32 توسط شاهد عینی
|