یک روز،

بل‌که پنجاه سال دیگر

موهای نوه ات را نوازش می کنی

در ایوان پاییز

و به شعرهای شاعری می اندیشی

که در جوانی ات عاشق تو بود

شاعری که اگر زنده بود

هنوز هم می توانست

موهای سپیدت را

به نخستین برف زمستان تشبیه کند

و در چین دور چشمانت

حروف مقدس نقر شده

بر کتیبه های کهن را بیابد...

یک روز

بل‌که پنجاه سال دیگر

ترانه ی من را از رادیو خواهی شنید

در برنامه ی "مروری بر ترانه های کهن" شاید

و بار دیگر به یاد خواهی آورد

سطر هایی را

که به صله ی یک لبخند تو نوشته شدند.

تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک

و این شعر

در آن روز

تازه ترین شعرم

برای تو خواهد بود...